اشعار زيبا در مورد دوران کودکي | شعر زيبا درباره خاطرات کودکي


 



لابد اتفاق افتاده براتون دخترک کوچولويي را به پارکي يا شهر بازي ببريد




رفتنتون دست خودتون هست،اما برگشتنو اون تعيين مي کنه




مگه طفلکي دل مي کنه ازبازي




تو هم که نميخاي بازي کودکانشو بهم بريزي




دوستا وهم بازي هاي پيدا کرده




اومدنت سهل وآسون بود




اما رفتنت چي؟




چون دخترک تو دنياي خودش غرق است،انگاربراي موندن اومده.




مثل ما هم تو دنيا،درست مثل اين کودک هست




به راحتي مي آيم




اما به سختي دل مي کنيم




به خاطردوروز دل خوشي خود




چه دل ها که نمي شکنيم




به خاطر آبادي خانه خود




چه خانه هاکه ويران نمي کنيم




به خاطر زندگي خود




چه زندگي ها که خراب نمي کنيم




زندگي همسر،فرزندان و.




چه کلاه ها که بر نمي داريم




انگار براي ماندن وجاودانگي آمده بوديم




ووقتي هم که موسم«رفتن» مي شود




از خدا گله مي کنيم




چه بسا کفر هم بگوييم!!




که چرا آخه؟




اينجا کلا خلقت وزندگي ومرگ براي ما بي معني مي شود




اينجا تازه سوال ازفلسفه خلقت به ذهن مي آيد




چرا چنين است؟




چون هدف آمدن ما به اين دنيا درمظاهروزيبايي هاي دنيوي




وتعلقات ما گم شده است.




ما آني وگذران را هميشگي ومانا فرض کرده بوديم.




وبشدت به آن دلبسته بوديم




وبه اين خاطر گفته اند:




موتو قبل ان تموتوا




بمير اي دوست قبل از مرگ اگر مي زندگي خواهي




که ادريس از چنين مردن بهشتي گشت پيش از ما.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Hayden Fernando هرکول سايت رسمي رسيور اسپارک اچ دي لوازم یدکی رانا کتاب آزمون صلاحیت بالینی دکتر علی Jimmy iqna یادگیری علوم کامپیوتر