تا وقتي بودي شمعداني ها گل ميدادند
خانه بوي عطر تو را داشت
و ياس به شوق حضورت
در و ديوار خانه را شکوفه باران ميکرد.
حالا نيستي و گل ها خشکيده اند.
اما چشمه چشمانم از غم نبودنت نمي خشکد مادرم.
مادر
بعداز رفتن تو،
هيچ صدايي مرا بيدار نکرد
دلم خاموش شد
چشمم نخفت
شمع گريست
پروانه به حالم سوخت
شبم تارشد
روزم شب
ماه خون دل خورد
و
ستاره به حالم گريست
اما
ناگهان سينه شب شکافت
صبح اميد با زمزمه خوب نسيم آمد
وازمن بگذشت
دل ويرانه ي من، بوي تورا از صبح گرفت.
درباره این سایت